مردم_مهربان
دلارهای ریخته شده در خیابان و مردم دلسوز
مدتی قبل برای تبدیلِ پنج هزار دلار امانتی یکی از اقوام به طرف بانک
میرفتم. پاکت محتوی دلارها را در داخل یک پوشه گذاشته بودم و متأسفانه بر
اثر بی دقتی آن را برعکس بدست گرفته بودم! و هنگام گذر از عرض خیابان بی
آنکه خودم متوجه شده باشم، دلارها پی در پی از آن خارج می شدند و از زیر
دستم به زمین میریختند!
با صدای بوق ماشین های در حال عبور و همهمه و نگاه های پر از حیرت رهگذران
پیادهرو روبرو متوجه شدم که صداها و نگاهها مربوط به من است. به عقب که
برگشتم دیدم در فاصلۀ گذرم از خیابان، کل دلارها از داخل پوشه خارج و در
بخش نسبتآ وسیعی از کف خیابان و به صورتی پراکنده ریخته شده و بر اثر باد
هم مرتباً در فضای اطرافِ آن خیابانِ پر از ازدحام و عبور و مرور جابجا می
شود. از شانسم در همان لحظه نیز دانش آموزان ابتدایی مدرسهای در آن نزدیکی
که تعطیل شده بودند هم به خیابان رسیدند!
یک لحظه خشکم زد و در خیالم امانت مردم را کاملا بر باد رفته تصور کردم و
مبهوت و مستأصل، نظاره گر نتیجۀ این بی دقتی و اهمال خودم شده بودم .
صدای یک خانم محجبۀ جوان با فرزندی در بغل که به سرعت مشغول جمعآوری
دلارها ازروی زمین بود، مرا به خود آورد که داد می زد: چرا ایستادی؟ جمعشون
کن خب...!
با این تلنگر بخودم آمدم و در کمال ناباوری مردمی را دیدم که همه شان تبدیل به "من" شده بودند !
از رهگذران جور وا جور پیادهرو تا کودکان دبستان تعطیل شده و چندین دختر و
پسر جوان که برخی جلوی عبور و مرور ماشینها را گرفته بودند و بقیه هم به
شدت مشغول جمعآوری آن دلارها .
چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید که اطرافم پر شده بود از مردمانی دلسوز و
امانتدار که دلارهای مچاله شده در دستانشان را به طرف من گرفته بودند و من
مانده بودم که دلارها را تحویل بگیرم و یا بر انسانیت و شرافتشان زانوی
تعظیم زنم.
کاسبی از آن اطراف مرا به طرف مغازه اش هدایت کرد و لیوانی آب به من داد و
دلارها را از مردمی که حتی برای یک تشکرِ خشک و خالی من هم صبر نکرده بودند
و بی درنگ رفته بودند تحویل گرفت.
بعد از شمارش، حتی یک برگ هم از آن دلارها کم نبود !
آن روز دوباره باور کردم که جامعۀ خوب را لزومآ دولتها به ارمغان نمیآورند، خودمان هم میتوانیم آن را بسازیم.
هنوز هم دیر نشده.