از زمانی که داروین نظریه تکامل خود را مطرح کرد و منشأ تمام گونههای جاندار، از انسان گرفته تا هر حیوان دیگر، را به یک جد مشترک یعنی یک تکسلولی در چهار میلیارد سال پیش نسبت داد، انتقادات زیادی به این نظریه وارد شد. مایکل توماسلو، استاد روانشناسی در دانشگاه دوک، یکی از معدود دانشمندانی است که در سراسر جهان به عنوان متخصص در چندین رشته شناخته شدهاست. ایدههای توماسلو در خصوص «ارتباطات یاریگرانه و همکاریگرانه» به خوبی نشان میدهد انسان به عنوا یک گونه تا چه حد یک هستندۀ استثنایی و دارای تواناییهای شناختی بسیار نیرومندتر از دیگر هستندههای زنده است».
توماسلو به عنوان یکی از منتقدینِ داروین، انسانها را دارای دو زیرساخت میداند که آنها را از سایر نخستیسانان و جانوران دیگر متمایز میکند. این دو زیرساخت عبارتند از: ارتباطات یاریگرانه و همکاریگرانه. بدین ترتیب انتظار فهم و یاری رساندن به دیگری در حیوانات (حتی حیواناتی مانند میمونها) آنچنان که در برخی رسانهها میبینیم افکاری عامهپسند و متوهمانه است که در جهت پذیرش و توجه بیشتر صورت میگیرد. در نوشتار پیشرو سعی خواهیم کرد، ضمن تشریح ارتباطات یاریگرانه و همکاریگرانه، به این مسئله بپردازیم که چرا حیوانات نمیتوانند چنین ارتباطاتی داشته باشند.
ارتباط همکاریگرانه:
بایستی در ابتدا این نکته گفته شود که فعالیتهای همکاریگرانه خانه اصلی ارتباطات یاریگرانه انسانی بودهاند و از بطن آن است که ارتباطات یاریگرانه ظهور مییابد. فعالیتهای همکاریگرایانه در معنای محدود آن چندین ویژگی دارد: ابتدا اینکه چندین فرد به دنبال یک هدف مشترک باشند؛ سپس همۀ آنها با هم بدانند که به دنبال هدف مشترک هستند؛ و سوم در این مسیر نقشهای مرتبط و تکمیلی داشته باشند. این نوع فعالیت همکاریگرایانه نیازمند مهارتها و انگیزههایی برای قصدمندی مشترک، از جمله ذهنخوانی مکرر به عنوان پیششرط بنیادین اجتماعیشناختی است.
بنا به عقیده توماسلو آدمها در مقایسه با دیگر نخستیسانان در گسترۀ بسیار وسیعی از فعالیتهای همکاریگرانه درگیر میشوند که بسیاری از این فعالیتها روی یک طیف بسیار بزرگ با غیرخویشاوندان انجام میشود و بسیاری از آنها تحت اصول هنجارهای اجتماعی در زمینۀ نمادها و نهادهای رسمی عمل میکنند. گروههای مختلف فرهنگی در فعالیتهای مختلف همکاری میکنند: برخی در شکار، برخی در ماهیگیری، برخی در خانهسازی، برخی در نواختن موسیقی، برخی در حکومتداری و ... . اما غیر از انسانها، سایر موجودات فاقد چنین فعالیتهایی هستند؛ اگرچه بیشتر نخستیسانان در گروههای اجتماعی زندگی میکنند و در فعالیتهای گروهی مشارکت دارند، اما آدمها در فرهنگهایی زندگی میکنند که بنیان آنها بر انتظاراتی قرار دارد که بر مبنای این انتظارات اعضای یک فرهنگ در انواع بسیار مختلفی از فعالیتهای همکاریگرانه مشارکت میکنند که شامل هدفهای مشترک و یک تقسیم کار با همکاری همۀ مشارکتکنندگان و در پایان، همخوانسازی غنایم با همۀ مشارکتکنندگانی است که در این کار سهیم بودهاند. آدمها حتی کردارها و نهادهایی خلق میکنند که هستی آنها چیزی بیشتر یا کمتر از توافق دستهجمعی همۀ اعضای گروهها در مورد اینکه امور باید چگونه باشند، نیست ـ و این توافقها با هنجارهای اجتماعیای اداره میشوند که در پشت آنها یک نیروی واقعیِ تنبیهی وجود دارد. توماسلو در ادامه در یکی از مثالهایش نشان میدهد اگرچه نخستیسانانِ غیرانسانی فهمی از پیوند خانوادگی دارند، اما آدمها برخی نقشهای اجتماعی مثل «همسر» و «والدین» را به افراد میدهند که برای همه تشخیصپذیرند و اجبارات اجتماعی و قانونی را برای همکاری به شیوههای خاصی منتقل میکنند ـ در غیر این صورت، تنبیهاتی را به دنبال خواهند داشت.
توماسلو با استناد به پژوهشهای متعددی که در مورد خوراکجویی در میان گروههای شکارگر صورت گرفته، استدلال میکند که فعالیتهای همکاریگرانه در میان ادمها همواره وجود داشته است. در این فعالیتها یک گروه کوچک هدف مشترک شکار را تعیین میکند؛ سپس توزیع نقشهای مختلف و نحوه هماهنگ کردن آنها از پیش برنامهریزی میشود. مشارکتکنندگان تقریباً همیشه شکار خود را با دیگران همخوان میکنند، نه فقط با خانوادۀ خود، بلکه به صورت گستردهتر با گروه اجتماعیشان. مسلماً هنجارهای اجتماعی سفت و سختی آنها را مجبور به انجام این کار میکند و کسانی که دستاوردشان را همخوان نمیکنند، سزای آن را خواهند دید. این تمایل به همخوان کردن ثمرۀ کار مبتنی بر همکاری به شیوۀ منصفانه در میان انسانها بسیار نیرومند است؛ توماسلو باز هم ارجاعات زیادی را ارائه میکند تا بگوید تقریباً در همۀ فرهنگها مردم هنجارهایی را برای همخوانسازی و انصاف در خود درونی کردهاند.
ارتباط یاریگرانه:
اما در ادامه توماسلو ارتباطات یاریگرانه را مطرح میکند که به نوعی توجیهگر فعالیتهای همکاریگرانه انسانی است. به نظر او ارتباطات یاریگرانۀ انسانی «طراحی میشود» تا فعالیتهای دوسویهگرای همکاریگرانه را تسهیل و عملیاتی کند.
به نظر او یکی از ویژگیهای ارتباط یاریگرانه باید این باشد که این ارتباطات از این واقعیت که همکاریکنندگان با هدفهای مشترک و توجه مشترک در فضای زمینۀ مشترک مفهومی با هم عمل میکنند استفاده کند. یعنی متوجه این قضیه شوند که فعالیتهای مشترکشان هم برای خودشان و هم برای دیگری سودآور است. با التفات به توجه مشترک و زمینۀ مشترکی که با فعالیتهای همکاریگرانه خلق شدهاند (از جمله ذهنخوانی تکرارشونده)، مشارکتکنندگان باید واقعاً از دیگری انتظار سودمندی داشته باشند و از دیگری انتظار داشته باشند تا از آنها انتظار سودمندی داشته باشد. این برخلاف آنچه است که سایر حیوانات انجام میدهند؛ ارتباطات قصدمند میمونهای بزرگ عمدتاً فقط از درخواستهایی تشکیل شده که به قصد هدفهای فردگرایانهای مطرح شدهاند که در آنها دیگران به عنوان ابزارهای اجتماعی به کار گرفته میشوند ـ که این به خوبی با انگیزههای اساساً فردگرایانۀ آنها در فعالیتهای گروهی مثل شکار همخوانی دارد.
توماسلو برای تمیز «ارتباطات یاریگرانه انسانی بر اساس مهارتها و انگیزههای قصدمندی مشترک» از «فعالیتهای قصدمند حیوانات بر اساس فهم از قصدمندی فردی» سه فرایند بنیادین را صورتبندی میکند که به وسیلۀ آنها یاریگری فرگشت مییابد:
آیا حیوانات هم ارتباطات همکاریگرانه دارند؟
مشاهده شده است که میمونها اغلب به صورت دسته جمعی و با یک نقشه حساب شده به شکار میمونهای کوچکتر میروند اما نباید این رفتار را نوعی ارتباط همکاریگرایانه دانست. به عقیده توماسلو فعالیتهای یاریگرانه انسانی به همان صورتی متفاوت از فعالیتهای گروهی میمونهای بزرگ است که ارتباطات یاریگرانه انسانی با ارتباطات قصدمند میمونهای بزرگ تفاوت دارد. مخصوصا فعالیت همکاریگرانه و ارتباطات یاریگرانه انسانی هر دو به شیوهای که در فعالیتهای گروهی و ارتباطات قصدمند میمونهای بزرگ وجود ندارد، بر چیزهایی مثل قصدخوانی تکرارشونده و تمایل به ارائۀ کمک و اطلاعات رایگان به بقیه متکی است.
برخی پژوهشگران در جریان شکار دسته جمعی میمونها اعتقاد دارند که این جانواران هدف مشترک دارند و در شکار کردن نقشهای تکمیلی همچون گلهران، راهبندها، شبیخونزن و ... اتخاذ میکنند اما توماسلو با ارائه توصیف جدیدی از شکل شکار گروهی حیوانات این فرضیه را زیر سوال میبرد. به نظر او این نقشها در لحظه و بدون اینکه از پیش یک طرح مشترک یا توافقی در مورد هدف مشترک یا تعیین نقشها پیریزی شود به وجود میآید. توضیحات توماسلو در این زمینه مفصل و طولانی است اما برای مثال در نقشی که آن را شبیخونزن نامیدهاند وی بیان میکند در جریان تعقیب و گریز، هر مشارکتکننده تلاش میکند تا شانس خود در گرفتن طعمه را بیشینه کند. این نوع رویداد شکار آشکارا یک فعالیت گروهی با یک نوع پیچیدگی است که در آن افراد به صورت دوسویه به موقعیت فضایی هم پاسخ میدهند و به این صورت طعمه را محاصره میکنند. اما گرگها و شیرها هم کاری بسیار مشابه این را انجام میدهند و بیشتر پژوهشگران معتقد نیستند آنها از پیش یک برنامه یا هدف مشترک دارند. توماسلو فرضیه خطی مذکور را با آوردن نتایج پژوهشهای متعددی از خود و دیگران در کتابش رد میکند. این نتایج نشان میدهند که فعالیت همکاریگرانه آدموار یعنی فعالیت گروهی با یک ساختار قصدمند که متشکل از هدف مشترک و نقشهای تکمیلی است، چیزی است که میمونهای بزرگ در آن مشارکت نمیکنند. در کل، تقریباً نمیشود تصور کرد دو شامپانزه بتوانند همزمان کاری به سادگی حمل یک چیز سنگین یا ساختن یک ابزار با کمک هم را انجام بدهند.
علاوه بر این توماسلو با تکیه بر مدل دو مرحلهای هیر و توماسلو بیان میکند که میمونها تمایلی ندارند حاصل تاراجی که از فعالیتهای گروهی بهدستآمده را با دیگران همخوان کنند، یا در هر موقعیتی به راحتی غذا را با دیگران همخوان کنند، گام نخست در جهت ارتباطات یاریگرانه و همکاریگرانه آدموار این است که افراد بردبارتر و گشادهدستتر شوند و کمتر با یکدیگر رقابت کنند (مخصوصاً در زمینههای غذایی).
اما در بیان دلایل اینکه چرا شامپانزهها نمیتوانند فعالیتهای همکاریگرایانه داشته باشند توماسلو معتقد است که ابتدا فرض بر این بود که آنها هدفها و درکهای فرد مقابل را به عنوان یک کنشگر تکین در همان موقعیت نمیفهمند. چون هدفها و ادراکات دیگران به آسانی مشاهدهپذیر نیست و بنابراین نیازمند استنباط است؛ اما تحقیقات اخیر همه این باورها را در هم ریخت. میمونها میفهمند که دیگران هدفها و ادراکاتی دارند و میدانند این هدفها و ادراکات چطور در یک کنش قصدمند، و احتمالاً حتی در یک کنش منطقی، با هم ربط پیدا میکنند. بنابراین به این دلیل نیست که آنها به شیوههای آدموار با هم همکاری نمیکنند، بلکه همان طور که میتوان انتظار داشت، از نظر ما اگرچه میمونها میفهمند دیگری به عنوان یک عامل قصدمند تکین چه میکند، اما نه مهارت و نه انگیزهای دارند تا با دیگران هدفها و توجه مشترک تشکیل دهند یا در قصدمندی مشترک با دیگران مشارکت کنند. توماسلو برای اعتباربخشی به این پاسخ، آزمایشات متعددی میآورد که به مقایسه کودکان و شامپانزهها در انجام فعالیتهای فردی و جمعی و یا مقایسه در انجام فعالیتهای ابزاری با هدف عینی در مقایل بازی اجتماعی و بدون هدف عینی پرداخته شده است. بخشی از نتیجه یکی از آزمایشها این است: روی هم رفته، به نظر میرسد که کودکان همکاری را محض خاطر همکاری انجام میدادند، در حالی که شامپانزهها به شیوه فردگرایانهتری درگیرِ کار میشدند. یا در مطالعه دیگری نتیجه کار چنین شد که شامپانزهها در مهارتهای اجتماعیشناختیِ فردیتری که در آنها فهم از هدفها و ادراکات وجود دارد، بسیار شبیه نوزادهای انسانی هستند. اما در مجموعهای از کارهای سادۀ یاریگرانه که در آنها یک آدم نقشی را بازی کرد و یک شامپانزه نقش تکمیلی داشت، وقتی آدم میخواست به زور نقشها را وارونه کند، شامپانزه یا نقش بر عکس را انجام نمیداد، یا اگر انجام میداد این کار را بدون ارجاع به آن آدم اجرا میکرد. در مجموعۀ مشابهی از کارها، نوزادهای انسانی نه تنها نقشها را وارونه کردند، بلکه وقتی چنین کردند به صورت منتظر به شخص بزرگسال نگاه کردند تا او نقش خود را در این کار مشترک اجرا کند؛ تفسیر این است که نوزادهای انسانی با یک «نگاه از بالا» فعالیت مشترک را با هدف مشترک و نقشهای تکمیلی در یک فرمت تصویری میبینند ـ که به آنها امکان میدهد تا نقشها را بر اساس نیاز وارونه کنند. بر عکس، شامپانزهها کنش خود را از چشم اولشخص و کنش طرف مقابل را از چشم سومشخص میبینند، اما یک «نگاه از بالا» به این اندرکنش ندارند ـ و بنابراین واقعاً نقشهایی وجود ندارد و وقتی نقشی وجود ندارد، بر عکس کردن نقش در «همان» فعالیت هم بیمعنا خواهد بود.
نویسنده: امیرحسین بهرامسیری. دانشجوی دکتری علوم ارتباطات دانشگاه تهران
توماسلو، مایکل (1400). خاستگاه های ارتباطات انسانی، ترجمه احسان شاهقاسمی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی علمی و فرهنگی.