حسین رجایی
آیا آن‌گونه که به مردم ایران می‌گویند: جمهوری اسلامی در رویه‌ای ایدئولوژیک، هزینه هنگفتی در منطقه بدون هیچ آورده ای انجام می دهد یا آن‌گونه که به ملت‌های عرب منطقه می‌گویند، ایران بر گرده آن‌ها سوار شده تا امپراتوری هخامنشی‌اش را احیا کند؟ آیا جمهوری اسلامی، حکومت ایدئولوژیکی است که منافع ملتش را قربانی می‌کند یا حکومتی منفعت‌طلب که ایدئولوژی را برای فریب ملت‌های متحدش بکار می‌گیرد؟
کد خبر: ۶۳۵۳۴۴
تاریخ انتشار: ۰۵ مرداد ۱۳۹۷ - ۰۰:۰۷ 27 July 2018

آیا آن‌گونه که به مردم ایران می‌گویند: جمهوری اسلامی در رویه‌ای ایدئولوژیک، هزینه هنگفتی در منطقه بدون هیچ آورده ای انجام می دهد یا آن‌گونه که به ملت‌های عرب منطقه می‌گویند، ایران بر گرده آن‌ها سوار شده تا امپراتوری هخامنشی‌اش را احیا کند؟ آیا جمهوری اسلامی، حکومت ایدئولوژیکی است که منافع ملتش را قربانی می‌کند یا حکومتی منفعت‌طلب که ایدئولوژی را برای فریب ملت‌های متحدش بکار می‌گیرد؟

این‌گونه که ادعا می‌شود که ایدئولوژی عامل انحراف توده‌هاست و در جهان پیشرفته امروز تنها حکومت‌های عقب‌مانده به آن تمسک جسته و منافع ملتشان را به پایش قربانی می‌کنند؛ حکومت‌هایی معدود که جمهوری اسلامی از آن جمله است. رد این گزاره، البته بررسی عمیقی نیاز ندارد. نگاهی ابتدایی به بازیگران اصلی در منطقه استراتژیک غرب آسیا به‌خصوص مثلث آمریکایی، رژیم صهیونیستی و سعودی، خلاف آن را اثبات می‌کند.

اساس بسیاری از لشکرکشی‌های آمریکا و متحدان غربی‌اش را سه اعتقاد عمده تشکیل می‌دهد: صلح دموکراتیک، استثناگرایی و هزاره گرایی. بر پایه اعتقاد اول، هرگاه لیبرال‌ دموکراسی در میان تمامی ملت‌های جهان گسترده شود، شاهد صلحی فراگیر خواهیم بود. بر پایه اعتقاد دوم، آمریکایی‌ها ملتی استثنایی هستند که خداوند وظیفه رهبری جهان و گسترش ارزش‌های آمریکایی را به آن‌ها سپرده است.

بر پایه اعتقاد سوم نیز، با بازگشت یهود به سرزمین فلسطین و رخداد جنگ و ویرانی بزرگ، مسیح ظهور کرده و حکومت جهانی هزارساله‌ای را آغاز خواهد کرد. مطالعه کتاب لابی اسراییل و سیاست خارجی آمریکا شاید به‌خوبی نشان دهد که چگونه برای حمله سال 2003 به عراق، هر سه ایدئولوژی یادشده پای‌کار می‌آیند. کتابی که در آن دو اندیشمند مطرح روابط بین‌الملل در آمریکا، جان مرشایمر و استفان والت، جنگ عراق را جنگی در راستای منافع اسراییل و برخلاف منافع ملت آمریکا برمی‌شمارند. جنگی که به گفته دونالد ترامپ هزاران میلیارد دلار هزینه به مردم آمریکا تحمیل کرده است.

اکنون به لیست ایدئولوژی‌های یادشده اضافه کنید دو ضلع دیگر این مثلث را: تلاش اسراییل برای سلطه صهیونیسم و عربستان سعودی و متحدانش برای گسترش وهابیت. دستاورد ملغمه‌ای از ایدئولوژی‌های یادشده را به‌خوبی در اوضاع امروز منطقه خودمان می‌توانیم ببینیم. در جنگ، تروریسم، شورش، ویرانی، کشتار و آوارگی که از لیبی تا افغانستان، بسیاری از ملت‌ها را درگیر کرده است.

به نظر می‌رسد کمتر ترکیبی به این نامتجانسی را بتوان در جهان یافت: لیبرالیسم، صهیونیسم و وهابیت. آیا تابه‌حال از خود پرسیده‌اید که چرا؟! چگونه ممکن است اسلام‌گرایی افراطی، یهودی گرایی افراطی با ایدئولوژی رهایی از دین (لیبرالیسم)، اضلاع مثلث متحدی را تشکیل دهند که بتواند این‌همه فاجعه‌آفرینی کند؟! سه ایدئولوژی که با توجه به مبانی‌شان باید دشمن خونی یکدیگر باشند.

سؤال مهم دیگر آن است که انقلاب اسلامی مگر چه دارد که این سه برای نابودی‌اش هم‌قسم شده‌اند و این‌گونه تضادها و دشمنی‌های خویش را به فراموشی سپرده‌اند؟! آیا حقیقتاً جبهه‌های حق و باطلی در کار نیست و این صرفاً یک دعوای ایدئولوژیک است؟! آیا آن‌هایی که سازنده و تغذیه‌کننده و تسلیم‌کننده القاعده، النصره، بوکوحرام، داعش و ... هستند هم‌سنگ طرفی‌اند که در مقابل این گروه‌های تروریستی ایستاده؟! آیا طرف‌هایی که به بهانه مبارزه با گروه‌های تروریستی خودساخته‌شان سال‌هاست بر سر مردم افغانستان، پاکستان، سوریه، لیبی، عراق و یمن بمب می‌ریزند و میلیون‌ها کشته و هزاران میلیارد دلار خسارت به بار آورده‌اند، با طرفی که به ملت‌های نامبرده یاد می‌دهد در مقابله این‌همه ظلم و جور بایستند، مثل هم‌اند؟! آیا جمهوری اسلامی فقط به این دلیل که به مردم منطقه نمی‌گوید ذلیل و بنده این قاتلان و جانیان باشند، در نظر برخی با این دولت‌ها به یک چوب رانده می‌شود؟!

اگر ایدئولوژی انقلاب اسلامی نبود آیا عزت و شرافتی برای مردم ما و ملت‌های منطقه مانده بود؟! آیا می‌شد اصلاً تصور کرد صهیونیسم، وهابیت و امپریالیسم آمریکایی، پیام‌آور صلح و رفاه و ثروت برای همه مردم منطقه شوند؟! آیا پیش از انقلاب اسلامی این‌گونه بودند؟! این‌گونه نبودند و نیستند و نخواهند بود و تا جبهه حقی در کار باشد، این سه حول محور باطل خود مجتمع خواهند بود و اما سؤال آخر آنکه؛ آیا جز نیروی ایمان به حقیقت، نیروی دیگری می‌توانست این‌گونه عظمت مادی جبهه باطل را در هم شکند و این حجم عظیم از قدرت و ثروت مادی‌اش را بی‌حاصل کند؟! آیا اگر این نیروی ایمان را متولیان اقتصاد ما هم به ارث برده بودند، این‌گونه جنگ اقتصادی برایمان دشوار می‌شد؟ آیا اصلاً در این اقتصاد لیبرالیستی، امکان اثرگذاری مؤمنان فراهم است؟

اگر بخواهیم راهبرد سیاست خارجی ایران را در یک عبارت خلاصه کنیم، شاید چیزی گویاتر از آرمان‌گرایی واقع‌بینانه نیابیم. عبارتی که رهبر انقلاب، پیش‌تر از این، در ترسیم سیمای سیاست خارجی کشور به‌کاربرده بودند. آرمان‌گرایی واقع‌بینانه یعنی کنش سیاست خارجی نه آن‌قدر آرمان‌گرا باشد که از هزینه‌هایی آرمان‌گرایی خود غافل شود و نه آن‌قدر واقع‌گرا که ارزش‌های ملی را نادیده انگارد؛ یعنی به حفظ ارزش‌ها از پنجره مقدورات و محذورات ملی نگریسته شود؛ یعنی بر پایه پیام‌هایی که رفتار انتخاباتی جامعه دارد، دو کفه مقاومت و مذاکره تنظیم گردد تا توازنی بین خطوط قرمز و توان و ظرفیت ملی برقرار شود.

به‌این‌ترتیب است که وقتی دولتی مذاکره جو بر سرکار می‌آید حتی با عقب‌نشینی‌های آن نیز مدارا می‌شود و به‌این‌ترتیب است که حتی گاهی سرعت پیروزی‌ها کند می‌شود به امید آنکه جای ماندگان خسته هم به قافله پیشتازان پر روحیه برسند و به این بصیرت که: منافع ملی چیزی جدای از ارزش‌های ملی نیست.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :