به گزارش تابناک قم، نهم بهمن ماه سالروز شهادت سردار سرلشکر غلامحسین افشردی (حسن باقری) است. جوانی مؤمن و سختکوش و پاسداری شجاع و خوش فکر که توانست با تکیه بر ایمان و اخلاص خود دوست و دشمن را به حیرت واداشت.
شهید سردار سرلشکر حسن باقری در ۲۵ اسفند ماه ۱۳۳۴ برابر با سوم شعبان در تهران چشم به جهان گشود که نامش را «غلامحسین» نهادند. وی دوره دبستان را در مدرسه «مترجمه الدوله»، واقع در خیابان آیت الله سعیدی و دوره متوسطه را در دبیرستان مروی تهران به پایان رساند. در این دوران، ضمن فعالیتهای مذهبی از سخنرانیهای شهید آیت الله بهشتی نیز بهرهمند میشد.
وی در سال ۱۳۵۴ در رشته «دامپروری» دانشگاه ارومیه پذیرفته شد و در این دوران نیز در پی تحقیق و مطالعه پیرامون مسائل دینی بود و سرانجام به دلیل فعالیتهای مذهبی که در سطح دانشگاه داشت، با دخالت نیروهای امنیتی رژیم پهلوی، از دانشگاه بیرون شد و پس از آن در سال ۱۳۵۶ به سربازی رفت و در آنجا نیز به هدایت فکری سربازان همت گمارد، ولی پس از چندی، وی را از سربازان جدا کرده و به عنوان راننده یک افسر جزء قرار دادند.
به دنبال فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگان، غلامحسین، سربازی را ترک کرد و به طور جدی همراه با دیگر مردم ایران به مبارزه علیه رژیم شاه ادامه داد و با ورود امام خمینی به ایران در کمیته استقبال فعالیت کرد.
غلامحسین پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان خبرنگار فعالیت خود را آغاز کرد و در سفری پانزده روزه به لبنان و اردن، گزارش تحلیلی جامعی از وضع نابسامان مسلمانان این مناطق تهیه کرد.
وی در سال ۱۳۵۸ پس از گرفتن دیپلم ادبی در رشته «حقوق قضایی» دانشگاه تهران پذیرفته و در اوایل سال ۵۹ نیز به عضویت سپاه درآمد و در واحد اطلاعات مشغول خدمت شد و در این زمان نام مستعار «حسن باقری» برای او برگزیده شد.
با آغاز جنگ تحمیلی در اول مهر ماه ۵۹، شهید باقری همراه شماری از پاسداران راهی جبهههای جنوب شد و در آغاز ورود به اهواز، واحد اطلاعات عملیات رزمی را برای دستیابی به اطلاعات دقیق مواضع و نیروهای عراقی راه اندازی کرد.
وی در این زمان هوش و استعداد شگرفی در تحلیل اطلاعات دشمن از خود نشان داد، به گونهای که در بیشتر مواقع، تحرکات احتمالی دشمن را پیشبینی میکرد. اقدامات اساسی او در زمینه اطلاعات به راهاندازی واحد اطلاعات ـ عملیات در ستاد عملیات جنوب منتهی شد و نیروهای این واحد در کمتر از سه ماه در همه محورهای جنوب با همه توان مستقر شدند و به عنوان چشم فرماندهی در محورهای گوناگون عمل کردند.
نقش شهید حسن باقری در اطلاعات رزمی جبهه وسیع جنوب بر هیچ کس پوشیده نیست. او توانست فرماندهی گردان تا جانشین فرماندهی نیروی زمینی را در یک سال و نیم پشت سر گذارد و نخستین فرماندهی خودش را در عملیات فرماندهی کل قوا انجام داد.
شهید باقری به دلیل برخورداری از توانمندی فکری و شهامت نظامی در دی ماه ۵۹ به عنوان یکی از معاونان ستاد عملیات جنوب برگزیده شد و در شکست محاصره سوسنگرد، فرماندهی عملیات امام مهدی (عج) را پذیرفت و در فتح ارتفاعات «الله اکبر» و «دهلاویه»، نقش ارزندهای داشت.
در عملیات فتح المبین، شهید باقری نشان داد که فرماندهی بزرگ است. وی پس از پیروزی ایران در عملیات «ثامن الائمه» که با هدف شکست حصر آبادان انجام گرفت، در عملیات «طریق القدس»، فرماندهی نخستین قرارگاه مشترک سپاه و ارتش یعنی قرارگاه نصر را بر عهده گرفت و پس از عملیات رمضان از سوی فرماندهی کل سپاه به سمت فرماندهی «قرارگاه کربلا» و جانشین فرماندهی کل در قرارگاه جنوب منصوب شد.
پس از شکلگیری سازمان رزم سپاه و با توجه به توان و تجربهای که شهید باقری داشت به عنوان جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه پاسداران برگزیده شد و سرانجام پس سالها مجاهدت در میدان نبرد و هنگام شناسایی مواضع دشمن در روز ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ در سن ۲۷ سالگی به شهادت رسید.
شهید حسن باقری در آیینه خاطرات
باشگاه گلف اهواز شده بود پایگاه منتظران شهادت. یکی از اتاقهای کوچکش را با فیبر جدا کرد؛ محل استراحت و کار. روی در هم نوشت «۱۰۰% شناسایی، ۱۰۰% موفقیت.» گفت: «حتا با یه بی سیم کوچیک هم شده باید بی سیمهای عراقی را گوش کنید. هر چی سند و نامه هم پیدا میکنید، باید ترجمه بشه.» از شناسایی که میآمد، با سر و صورت خاکی میرفت اتاقش. اطلاعات را روی نقشه مینوشت. گزارشهای روزانه را نگاه میکرد.
****
اوج گرمای اهواز بود. بلند شد، دریچه کولر اتاقش را بست. گفت: به یاد بسیجیهایی که زیر آفتاب گرم میجنگند.
عصر بود که از شناسایی آمد. انگار با خاک حمام کرده بود. از غذا پرسید. نداشتیم. یکی از بچهها تندی رفت، از نزدیکی شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کبابها را که دید، داد زد: «این چیه؟» زد زیر بشقاب و گفت: «هرچی بسیجیها خورده، از همون بیار. نیست، نون خشک بیار.»
****
اگر بین بسیجیها حرفی میشد، میگفت: «برای این حرفها بهم تهمت نزنید. این تهمتها فردا باعث تهمتهای بزرگتری میشه. اگه از دست هم ناراحت شدید، دو رکعت نماز بخوانید، بگویید: خدایا این بنده تو حواسش نبود، من گذشتم، تو هم ازش بگذر. این طوری مهر و محبت زیاد میشه. اون وقت با این نیروها میشه عملیات کرد».
****
فرمانده یکی از لشکرهای ارتش بود. طرحهای حسن را که میدید، میگفت: «این باقری انگار چند سال دانشکده افسری بوده. طرحهاش کلاسیکه. حرف نداره».
****
مقدمات عملیات فتح المبین را میچید. از بس ضعیف شده بود، زود از حال میرفت. سرم که میزدند، کمی جان میگرفت و پا میشد. کمی بعد دوباره از حال میرفت، روز از نو روزی از نو.
****
همهمه برخی از فرماندهان در قرارگاه بلند بود که «عملیات متوقف بشه»؛ حسن یکباره قرمز شد و با عصبانیت داد زد: «خجالت نمیکشید؟ بیست روزه که به مردم قول دادیم خرمشهر آزاد میشه. ما تا آزادی خرمشهر این جاییم»؛ پس فردا خرمشهر آزاد شده بود.
****
میرفت تهران. فرماندهان جلسه داشتند. خانمش را بردند بیمارستان. هر چه گفتم «بمان، امروز پدر میشی. شاید تو را خواستند»، گفت: «خدایی که بچه داده، خودش هم کاراش رو انجام میده».
****
فرماندهان تیپها بودند؛ خرازی، زین الدین، بقایی و. حرفهای آخر را زدند و شب حمله مشخص شد. حسن شروع کرد به نوحه خواندن. وقتی گفت: «شهادت از عسل شیرینتر است»، هق هقش بلند شد. نشست روی زمین و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده. کف سنگر سه تا پتو انداخته بودند. سر که برداشت از اشک، تا پتوی سوم خیس شده بود.
****
روزهای آخر بیشتر کتاب «ارشاد» شیخ مفید را میخواند. به صفحات مقتل که میرسید،های های گریه میکرد. هر چه گفتند: «تو هم بیا بریم دیدن امام خمینی» گفت: «نه، بیام برم به امام بگم جنگ چی؟ چی کار کردیم؟ شما برید، من خودم تنها میرم شناسایی». گلوله توپ که خورد زمین، حسن دستی به صورتش کشید. دو ساعتی که زنده بود، دایم ذکر میگفت. فکر نمیکردم که دیگه این صدا را نشنوم.
گزیدهای از وصیت نامه شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری)
در این موقعیت زمانی و مکانی، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر (ص) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به خون شهداست. ملت ما باید خودش را آماده هر گونه فداکاری بکند....
در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و مال دادن و فداکاری، امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام و با خلوص نیت پیدا کنیم....... در مورد درآمدها چیزی به آن صورت ندارم. همین بضاعت مزجاه را هم خمسش را داده ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند....